جدول جو
جدول جو

معنی خسته کردن - جستجوی لغت در جدول جو

خسته کردن(بَ گُ ذَ تَ)
خستن. مجروح کردن. جراحت رساندن. جرح. (یادداشت بخط مؤلف). تعقیر. (منتهی الارب). تکلیم. (تاج المصادر بیهقی). عقر. (منتهی الارب). قرح. (دهار). کلم. (دهار) (تاج المصادر بیهقی) :
سپه را همه دل شکسته کنی
به گفتار بی جنگ خسته کنی.
فردوسی.
خیارگان صف پیل آن سپه بگرفت
نفایگان را پی کرد و خسته کرد و فکار.
فرخی.
بچین هین گل ای شیعه و خسته کن
دل ناصبی را به خار علی.
ناصرخسرو.
مکرهای جبریانم بسته کرد
تیغ چوبینشان تنم را خسته کرد.
مولوی (مثنوی ج 1 ص 68).
، آزرده دل کردن. رنجاندن: و دیگر مناسب حال ارباب همت نیست یکی را امیدوار گردانیدن و باز بنومیدی خسته کردن. (گلستان سعدی)، وامانده کردن. در تعب انداختن. (از ناظم الاطباء). مانده کردن. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
خسته کردن
مجروح کردن آزردن، در تعب انداختن، وا مانده کردن فرسوده ساختن
تصویری از خسته کردن
تصویر خسته کردن
فرهنگ لغت هوشیار
خسته کردن
للإطارات
تصویری از خسته کردن
تصویر خسته کردن
دیکشنری فارسی به عربی
خسته کردن
Exhaust, Fatigue
تصویری از خسته کردن
تصویر خسته کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
خسته کردن
épuiser, fatiguer
تصویری از خسته کردن
تصویر خسته کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
خسته کردن
ทำให้เหนื่อย , ทำให้เหนื่อย
تصویری از خسته کردن
تصویر خسته کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
خسته کردن
истощать , утомлять
تصویری از خسته کردن
تصویر خسته کردن
دیکشنری فارسی به روسی
خسته کردن
erschöpfen, ermüden
تصویری از خسته کردن
تصویر خسته کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
خسته کردن
виснажувати , втомлювати
تصویری از خسته کردن
تصویر خسته کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
خسته کردن
wyczerpywać, męczyć
تصویری از خسته کردن
تصویر خسته کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
خسته کردن
使精疲力尽 , 疲劳
تصویری از خسته کردن
تصویر خسته کردن
دیکشنری فارسی به چینی
خسته کردن
esgotar, fatigar
تصویری از خسته کردن
تصویر خسته کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
خسته کردن
esaudire, affaticare
تصویری از خسته کردن
تصویر خسته کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
خسته کردن
uitputten, vermoeien
تصویری از خسته کردن
تصویر خسته کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
خسته کردن
agotar, fatigar
تصویری از خسته کردن
تصویر خسته کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
خسته کردن
melelahkan
تصویری از خسته کردن
تصویر خسته کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
خسته کردن
تھکا دینا
تصویری از خسته کردن
تصویر خسته کردن
دیکشنری فارسی به اردو
خسته کردن
ক্লান্ত করা , ক্লান্ত করা
تصویری از خسته کردن
تصویر خسته کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
خسته کردن
kuchosha, kuchoka
تصویری از خسته کردن
تصویر خسته کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
خسته کردن
yormak, yorulmak
تصویری از خسته کردن
تصویر خسته کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
خسته کردن
疲れさせる
تصویری از خسته کردن
تصویر خسته کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
خسته کردن
להתיש , לה疲
تصویری از خسته کردن
تصویر خسته کردن
دیکشنری فارسی به عبری
خسته کردن
थकाना
تصویری از خسته کردن
تصویر خسته کردن
دیکشنری فارسی به هندی
خسته کردن
지치게 하다 , 피곤하게 하다
تصویری از خسته کردن
تصویر خسته کردن
دیکشنری فارسی به کره ای

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَ زَ دَ)
بخل ورزیدن. امساک کردن
لغت نامه دهخدا
(بَ گُ شُ دَ)
رنگ کردن. (یادداشت بخط مؤلف) :
نویسنده برخامه بنهاد دست
بعنبر سر نامه را کرد خست.
فردوسی.
گویا با تو من نشست کنم
قصدآن طرۀ چو شست کنم
بادۀ راوقی بجان بخرم
پس بخوناب دیده خست کنم.
شرف الدین شفروه
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
جمع کردن و فراهم آوردن. (آنندراج). بهم بستن و با هم پیوستن چنانکه برگهای توتون یا ورقهای متفرق کاغذ را. فراهم کردن و بهم پیوستن چنانکه لاغهای سبزی یا ساقه های گندم و جو یاگل و گیاه و مانند آن را. گرد کردن مقداری از چیزی و برهم نهادن هر نوعی را جداگانه. با نظمی خاص یک عده از چیزها را فراهم آوردن و ردیف کردن:
هرکجا یابی زین تازه بنفشۀ خودروی
همه را دسته کن و بسته کن و پیش من آر.
منوچهری.
واعظ چه کنی دسته حدیث گل و سنبل
برخیز که شوریده دماغ است دل ما.
ظهوری.
اثرها دسته کن از امتحان در دستۀ بینش
که هر کز تن برآمد شد فلک پامال رفتارش.
ظهوری.
- دسته کرده، بهم و گرد ساخته: موی دسته کرده و پیچیده. غسنه، غسناه، دستۀ موی. (منتهی الارب).
، دسته انداختن. پیوستن دسته به چیزی. دسته افکندن. تعبیه کردن جای دست و دستگیره ودستاویز و عروه بر چیزی چنانکه در چاقو و کارد واره و جز آن: اجزاء، دسته کردن کارد و مانند آن را. (منتهی الارب). کارد را دسته کردن. (دهار) ، در اصطلاح بنایان، سرند و آماده کردن خاک بسیار برای بنائی. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، چمباتمه نشستن. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به دسته چاقوشود
لغت نامه دهخدا
(تَ فَقْ قُ نُ / نِ / نَ دَ)
تصفیف. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به رسته در معنی صف شود، رها ساختن. رهایی دادن. نجات دادن. خلاص کردن. آزاد ساختن:
ترا ایزد از دست او رسته کرد
ببخشود رای تو پیوسته کرد.
فردوسی.
و رجوع به رسته در معنی ’نجات یافته...’ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خطبه کردن
تصویر خطبه کردن
درخواست کردن، خواستن کاری، داوطلب انجام کاری شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چفته کردن
تصویر چفته کردن
خم کردن خماندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخته کردن
تصویر پخته کردن
کامل کردن با تمام رساندن، مهیا کردن کسی برای اجرای عملی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخته کردن
تصویر اخته کردن
تخم کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دسته کردن
تصویر دسته کردن
جمع و فراهم آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرقه کردن
تصویر خرقه کردن
دریدن چاک زدن پاره کردن دریدن چاک زدن
فرهنگ لغت هوشیار
گر بیند کسی او را ختنه کرد، دلیل که سنت به جای آورد و نقصان کردن ختنه زیادتی مال دنیا بود. اگر کسی به خواب بیند ختنه کرد، دلیل که سنتی به جای آورد که آن سنت او از گناهان بازدارد. اگر بیند که به هنگام ختنه خون بیرون آمد، دلیل که بر آن سنت تائب است و از گناهان توبه کند. اگر بیند چون ختنه می کرد نظر به ختنه گاه می داشت، دلیل که غم و اندوه یابد و بیم است که در خذلان افتد. محمد بن سیرین
اگر مردی ختنه کرده به خواب بیند او ختنه کردند، دلیل که از گناهان باز شود و پاک گردد. اگر... بیند که ختنه کرده نباشد، دلیل که راه مسلمانی بازپس انداخته است و مال او بسیار شود.
اگر بیند کسی او را ختنه کرد، دلیل که سنت به جای آورد و نقصان کردن ختنه زیادتی مال دنیا بود. اگر کسی به خواب بیند ختنه کرد، دلیل که سنتی به جای آورد که آن سنت او از گناهان بازدارد. اگر بیند که به هنگام ختنه خون بیرون آمد، دلیل که بر آن سنت تائب است و از گناهان توبه کند. اگر بیند چون ختنه می کرد نظر به ختنه گاه می داشت، دلیل که غم و اندوه یابد و بیم است که در خذلان افتد.
ختنه کردن به خواب بر پنج وجه است. اول: سنت به جای آوردن. دوم: فرزند. سوم: نیکوئی. چهارم: آرامش. پنجم: جدائی از زن.
ختنه کردن به خواب بر پنج وجه است. اول: سنت به جای آوردن. دوم: فرزند. سوم: نیکوئی. چهارم: آرامش. پنجم: جدائی از زن .
اگر مردی ختنه کرده به خواب بیند او ختنه کردند، دلیل که از گناهان باز شود و پاک گردد. اگر... بیند که ختنه کرده نباشد، دلیل که راه مسلمانی بازپس انداخته است و مال او بسیار شود.
فرهنگ جامع تعبیر خواب